کد مطلب:30008 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

احنف بن قیس












اَحنَف بن قَیس بن معاویه، همان ابو بحر تمیمی سعدی است. احنف، لقب اوست، از آن رو كه انگشت شست پاهایش به سوی یكدیگر بود. نام وی «ضحّاك» و «صَخْر» گفته شده و از بزرگان تمیم است.[1] او به روزگار پیامبر صلی الله علیه وآله مسلمان شد؛ [2] امّا پیامبر خدا را ندید.[3].

احنف را به بردباری و بزرگواری ستوده اند و گاه، شرح حال نگاران در نقل نمونه هایی از این بردباری و بزرگواری به افراط گراییده اند.[4].

احنف در زمان خلافت عمر، از فرماندهان لشكر در فتح خراسان بود[5] و در زمان عثمان، مَروْ را فتح كرد.[6] او در جنگ جمل با مولاعلیه السلام همراهی نكرد؛ [7] امّا با كناره گیری وی از طرفین جنگ، چهار هزار نفر از قبیله وی از همراهی با عایشه سر باز زدند.[8] عایشه او را به همراهی دعوت كرد؛ امّا او با سخنانی هوشمندانه موضع عایشه را ناروا دانست.[9].

او در جنگ صِفّین، از فرماندهان سپاه امام علیه السلام بود[10] و در جریان حَكَمیت، پیشنهاد كرد كه او را به جای ابوموسی، حَكَم قرار دهند.[11] او در آشوب ابن حَضْرَمی، اعتزال پیشه كرد و از علی علیه السلام دفاع نكرد. سیاست او مبنی بر مسامحه و همراهی با قوم و قبیله خود و دوری از تنش بود.[12].

او در نزد معاویه از جایگاه شایسته ای برخوردار بود؛ [13] امّا در آن روزگار نیز از تجلیل و تكریم مولاعلیه السلام تن نمی زد.[14] امام حسین علیه السلام قبل از قیام خویش به او نامه نوشت؛ امّا احنف، پاسخ مثبت نداد.[15] اگر این گزارش تاریخی در بی پاسخ نهادن نامه امام حسین علیه السلام درست باشد، نشان دهنده دنیامداری احنف و نا استواری او در عقیده است.

احنف با مُصعَب بن زبیر، دوستی داشت. از این رو، برای همراهی وی به كوفه آمد.[16] وی به سال 67 هجری درگذشت.[17].

6411. تاریخ دمشق - به نقل از عبد اللَّه بن مبارك -:به احنف بن قیس گفته شد:به خاطر چه قومت تو را سروری بخشیدند؟ گفت:[ به خاطر این كه] اگر مردم حتی بر آب هم عیب می نهادند، آن را نمی آشامیدم.[18].

6412. الجَمَل - در یادكرد جنگ جمل -:احنف بن قیس، پیكی به سوی علی علیه السلام فرستاد تا به او بگوید:«من در میان قومم (بنی سعد) بر اطاعت تو باقی ام. اگر بخواهی با دویست نفر از خاندانم به كمك تو بیایم، می آیم و اگر بخواهی، چهار هزار شمشیر بنی سعد را از [ جنگ با] تو باز می دارم».

امیر مؤمنان به سوی او فرستاد كه:«[ در میان قومت] بمان و باز دار».

پس احنف، قوم خود را گِرد آورد و گفت:«ای بنی سعد! خود را از افتادن در این فتنه باز دارید و در خانه هایتان بنشینید. پس اگر بصریان چیره شوند، آنان برادران شمایند و با شما كاری ندارند و اگر علی پیروز شد، سلامت می مانید».

پس دست نگه داشتند و وارد جنگ نشدند.[19].

6413. الجمل - چون فرستاده احنف آمد و بر علی علیه السلام وارد شد و خبر دست نگه داشتن قومش علیه علی علیه السلام را به او داد، مردی گفت:ای امیر مؤمنان! این [ احنف ]كیست؟

[ فرستاده] گفت:این، زیرك ترینِ عرب و بهترینِ آنان برای قومش است.

علی علیه السلام فرمود:«چنین است و من او را با مُغَیرة بن شعبه می سنجم كه به طائف رفته و در آن جا مانده و منتظر است تا ببیند مردم به فرمان چه كسی درمی آیند».

آن مرد گفت:من گمان می كنم كه احنف، زودتر از مغیره به آنچه دوست داری، درآید.[20].

6414. وقعة صفّین - در یاد كرد اعزام دو داور در پایان جنگ صفّین -:احنف بن قیس، رو به روی علی علیه السلام ایستاد و گفت:ای امیر مؤمنان! من در جنگ جمل، دو راه به تو پیشنهاد كردم كه اگر بخواهی، پیروانم را [ كه اندك اند] به خدمت تو آورم و یا قبیله بنی سعد را [ كه بسیارند] از [ جنگ با] تو بازدارم. پس گفتی قومت را بازدار كه همین جلوگیری برای كمك به من كافی است. من نیز به فرمان تو ماندم.

این عبد اللَّه بن قیس (ابو موسی اشعری)، كسی است كه من عصاره خِرَدش را دوشیده و او را فردی سطحی و كُند ذهن یافته ام. او مردی از یمن است و قومش همراه معاویه اند.

تو اكنون با مردی سخت و گران جان (عمرو عاص) روبه رویی؛ مردی كه با خدا و پیامبرش جنگیده است و كسی باید به رویارویی اش برود كه چنان خود را از او دور نگه دارد كه گویی با ستارگان آسمان است و چنان خود را به آنان نزدیك كند كه گویی در كف دستشان است.

پس مرا روانه كن كه به خدا سوگند، عمرو، هیچ گرهی را نمی گشاید، مگر آن كه سخت تر از آن را برایت می بندم. پس اگر می گویی كه من از یاران پیامبر خدا نیستم، پس صحابی دیگری غیر از عبد اللَّه بن قیس را بفرست و مرا نیز با او بفرست.

علی علیه السلام فرمود:«اینان عبد اللَّه بن قیس را با آن كلاه زاهدنمایَش عَلَم كرده و نزد من آورده اند و گفته اند:"این را بفرست كه ما به او رضایت داریم" و خداوند، خود، امر خویش را پیش می برد».[21].

6415. وقعة صِفّین - پس از دعوت علی علیه السلام از اهالی بصره برای جنگ با معاویه و پس از این كه ابن عبّاس، نامه امام علیه السلام را بر ایشان خواند -:پس احنف بن قیس برخاست و گفت:آری. به خدا سوگند، به تو پاسخ مثبت می دهیم و با تو حركت می كنیم، چه آسان باشد، چه دشوار، گوارا یا ناگوار! و در این راه، امید خیر می بریم و پاداشِ خدای بزرگ را.[22].

6416. تاریخ دمشق:احنف بن قیس بر معاویه داخل شد. معاویه به او گفت:تو بودی كه در جنگ صفّین، علیه ما شمشیر كشیدی و نیز [ در جنگ جمل] اُمّ المؤمنین را وا نهادی؟!

گفت:ای معاویه! به گذشته ها باز مگرد كه شمشیرهایی كه با آنها با تو جنگیدیم، هنوز بر گردن هایمان آویخته است و دل هایی كه با آنها دشمنت می داشتیم، هنوز در درون [ سینه های] ماست و به خدا سوگند، یك وجب به خیانت پیش نخواهی آمد، مگر آن كه یك ذراع به نیرنگ به سوی تو می آییم و اگر بخواهی می توانی با گوشه ای از عفوت، كدورت دل های ما را صفا دهی.

گفت:بی گمان، چنین می كنم.[23].

6417. العقد الفرید - به نقل از ابو حباب كِنْدی، از پدرش -:معاویة بن ابی سفیان نشسته بود و سرشناسان مردم، نزدش بودند كه مردی از اهالی شام، وارد شد و به سخنرانی ایستاد و در پایان كلامش، علی علیه السلام را لعن كرد.

مردم، ساكت ماندند و احنف به سخن آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! این گوینده كه این گونه سخن گفت، اگر می دانست كه رضایت تو در نفرین كردن پیامبران است، آنها را نیز نفرین می كرد! از خدا پروا كن و علی را واگذار كه او به دیدار پروردگارش شتافت و به تنهایی در قبرش آرمید و با كردارش تنها ماند و به خدا سوگند، تا آن جا كه ما می دانیم، از همه پیشگام تر، پاكْ خوی، پاك نهاد و مصیبت [ فقدان] او بزرگ بود.

معاویه به او گفت:ای احنف! دیده بر خار نهادی و سخن، نسنجیده گفتی و به خدا سوگند، باید بر منبر شوی و او را خواه ناخواه نفرین كنی.

احنف به او گفت:ای امیر مؤمنان! اگر از من درگذری، به سود توست و اگر مرا بر آن مجبور كنی، به خدا سوگند، زبانم به آن نخواهد چرخید.

معاویه گفت:برخیز و بر منبر شو.

احنف گفت:بدان كه به خدا سوگند، با این همه، به انصاف درباره ات سخن می گویم و عمل می كنم.

گفت:ای احنف! اگر بخواهی انصاف ورزی، چه می گویی؟

گفت:از منبر بالا می روم و خدا را - آن چنان كه شایسته اوست - می ستایم و بر پیامبرش درود می فرستم و سپس می گویم:«ای مردم! امیر مؤمنان معاویه به من فرمان داده است كه علی را نفرین كنم و [ من می گویم] علی و معاویه اختلاف كردند و با هم جنگیدند و هر یك ادّعا كرد كه دیگری بر او و پیروانش ستم كرده است. پس چون دعا كردم، آمین بگویید، خدایتان بیامرزاد!».

و سپس می گویم:«خدایا! تو به همراه فرشتگان و پیامبران و همه آفریدگانت، هر یك از این دو را كه بر دیگری ستم كرده، نفرین كن و گروه متجاوز را نفرین كن و - خدایا - آنان را بسیار نفرین كن. آمین بگویید، خدایتان بیامرزاد!».

ای معاویه! نه یك كلمه بر آن می افزایم و نه یك كلمه از آن می كاهم، حتّی اگر جانم بر سر آن برود.

معاویه گفت:در این صورت، تو را مجبور به سخنرانی نمی كنیم، ای ابو بحر![24].

6418. عیون الأخبار - به نقل از سكن -:حسین بن علی علیهما السلام به احنف، نامه نوشت و او را به سوی خود خواند؛ امّا احنف، پاسخ نداد و گفت:ما خاندان ابوالحسن را آزموده ایم. سیاست اداره مملكت و انگیزه گردآوری ثروت و حیله و مكر در جنگ را نزد آنان نیافتیم.[25].









    1. سیر أعلام النبلاء:29/87/4، المعارف:425، تاریخ دمشق:310/24.
    2. سیر أعلام النبلاء:29/87/4، تاریخ الإسلام:136/346/5، الاستیعاب:161/230/1.
    3. الاستیعاب:161/230/1، اُسد الغابة:51/179/1، الإصابة:429/332/1.
    4. سیر أعلام النبلاء:29/91/4، تاریخ الإسلام:136/345/5، وفیات الأعیان:499/2. در دو منبع اخیر آمده است:«به او در بردباری مَثَل زده می شود».
    5. المعارف:425، تاریخ دمشق:313/24.
    6. تاریخ الطبری:310/4، تاریخ خلیفة بن خیّاط:121، المعارف:425.
    7. تاریخ الطبری:500/4، الأخبار الطوال:148، الجمل:295.
    8. الجمل:295، تاریخ الطبری:501/4.
    9. اُسد الغابة:2493/13/3.
    10. وقعة صفّین:117 و 205، سیر أعلام النبلاء:29/87/4، تاریخ خلیفة بن خیّاط:146.
    11. وقعة صفّین:501، تاریخ الطبری:52/5، الأخبار الطوال:193.
    12. الكامل فی التاریخ:415/2.
    13. سیر أعلام النبلاء:29/95/4.
    14. العقد الفرید: 87/3، وفیات الأعیان:504/2.
    15. عیون الأخبار، ابن قتیبه:211/1.
    16. الطبقات الكبری:97/7، تاریخ الطبری:95/6، تاریخ دمشق:301/24.
    17. تاریخ خلیفة بن خیّاط:203، سیر أعلام النبلاء:29/96/4، تاریخ دمشق:302/24.
    18. تاریخ دمشق:316/24، سیر أعلام النبلاء:29/91/4.
    19. الجمل:295.
    20. الجمل:296.
    21. وقعه صفّین:501.
    22. وقعة صفّین:116.
    23. تاریخ دمشق:326/24، عیون الأخبار، ابن قتیبه:230/2، العقد الفرید:86/3.
    24. العقد الفرید:87/3، وفیات الأعیان:504/2، نهایة الأرب:237/7.
    25. عیون الأخبار، ابن قتیبه:211/1.